46 RE fun
جمعه 28 شهریور 1393 - 20:54
قلی داشت واسه دوستش تعریف میکرد که :
آقا یه روز رفتم جنگل یهو یه شیر بهم حمله کرد!!!
منم سریع فرار کردم!
اون شیره هم پشت سر من میومد و هی لـــیـــز میخورد!
دوستش میگه : اوووو بابا تو خیلی شجاعی
اگه من بودم می ریدم به خودم!
قلی میگه :
پَه فکر کردی شیره چرا لیز میخورد